93/9/29
دختر زیبای مامان امروز مرخصی گرفتم و پیش شما موندموصبح هایی که بیدار می شی و من کنارتم منو میبوسی و خنده و ذوق میکنی و مامان رو شرمنده.باور کن نمیتونم هرگز احساسم رو بیان کنم که چقدر خودم از این دوری ناراحتم ما مامان جانم بدون به خاطر خودت هم هست. عاشقانه دوستت دارم مامانی یه من دیروز ظهر تلفن رو برداشته بودی گذاشتی رو گوش خودت و میگفتی عمه!!!! دیروز غروب رفتیم خونه مامان بزرگ.آرتین هم بود وقتی وارد شدیم چنان گریه و جیغ و اشک ریزانی داشتی که بی سابقه بود!!مرتب میگفتی بی ایم!!بی ایم!!الهی برات بمیرم خیلی صحنه بدی بود!اما کم کم خوشت اومد و بعدش حسابی با آرتین بازی کردی و بهت خوش گذشت.شب هم رفتی پیش عمه جون. غذا خوردنت هم...
نویسنده :
مامان عاطفه
17:21